فیستول



امشب حس تنهایی ب شدت سراغم اومد

هرجا هرجا هررررجای زندگیم ک خدا کمرنگ شد ب همون اندازه تشویش اومد سراغم

حال بد امشبم متاثر از کسالت فیزیکیم و اشفتگی روحی و البته استرس و سردرگمی شدیدم برای پایان نامه س. میدونم

ولی زندگی بدون خدا تنها چیزیه ک لهم میکنه

از داشتن کسی نا امید شدم قبول

سعی کردم ب ایندم بیخیال بشم و بسپارم دست خدا و انقدر برنامه ریزی بی جا نکنم قبول

دور شدن از دوستام باعث شده نتونم برا خودم اوقات فراغت بسازم قبول

ولی هیچی ب اندازه کمرنگ شدن تو آزارم نمیده

ن عشق ن دوستی ن پول ن تفریح هیچی ب اندازه تو برام حیاتی نیس

انگاری ک چند روز باشه سلول ب سلول بدنم نفس نکشیده باشن

انگاری ک یکی روحمو تو مشتش مچاله کرده باشه

من بدون تو همینقدر گرفته ام

همینقدر بی مفهموم

همینقدر افسرده

همینقدر پوچ!


این روزا چیزی ک از دست دادم شهامته

شهامت خواستن هیچی رو ندارم

از آرزو کردن میترسم

ی جورایی شبیه کمبود اعتماد ب نفس!

درواقع من بین دوتا آرزو موندم که اولیش تویی

شایدم ن. دومیش تویی

و اولیش بدون حضور تو

ولی چون دومی آرزوی قلبمه و اولی آرزوی عقلم دومی هنوزم با اینهمه انکار برام مهم تره انگار

نه شهامت ترک دومی رو دارم

و نه جرات خواستنش

پس همینجوری هاج و واج ب زندگیم دارم نگاه میکنم

بدون آرزو!

توی ی حالت تعلیق خاص

انگاری ک زمان برام ایستاده باشه

+ خیلی عجیب بود برام

همش دنبال منفعتیم ک باعث شده مستر ق ب سمت دوستم کشیده شده باشه

نمیتونم باورش کنم و البته میدونم انسان احساسی نیس و حساب کتاباش منطقیه!

فقط گیج از رفتاراش هستم و حس میکنم این تصمیمش مال ماه های اخیره

چقدر درک حال و هواش برام سخته اونم درحالی ک هنوز یادمه رفتاراش رو با خودم

معنی اون چت های وقت و بی وقتش رو نمیفهمم و اصرارش ب خودمونی شدن ک باعث اون نفرت شد و بعدم تعدیل رفتارم باهاش با فاصله و احتیاط

نمیدونم چی باعث شده ب سمت اون کشیده بشه و البته هیچوقت دوس ندارم این خواستگاری ب جواب مثبت منتهی بشه.

مستر ق هرچقدر هم ادم خوبی باشه لیاقت دوست منو نداره

حداقل اینو منی میدونم ک بیشتر از یک سال باهاش دمخور بودم


چند روزه بشدت احساس تنهایی میکنم

چند روزه همش دلم میخواد بزنم زیر گریه و دنبال بهانه م

ولی هی میگم الان ن الان ن و انقدر خودمو گول میزنم تا از ذهنم بره

اما نمیره و هی روهم تلنبار میشه

با خودم فکر میکنم چرا هیچ دوستی ندارم؟

و البته جوابش همون لحظه میاد ب ذهنم.چون خودم خواستم!

تنها دوستی ک چند هفته اخیر بشدت باهاش وقت گذروندم رو هم از دست دادم!

شایدم اونی ک دلم میخواد داشتن ی دوست نیس

دلم خودمو میخواد

زندگی خودمو میخواد

دوست دارم اونجور ک میخوام باشم

دوست دارم شادتر باشم

یا حداقل این چند ماهو بزنم جلو

برسم ب جایی ک مدرکمو گرفتم دارم کار میکنم

زود رنج شدم. حساس شدم

همه چی برام بی معنی شده

دلم میخواد تو خودم باشم و فکر کنم

خودمو پیدا کنم

دلم میخواد با یکی حرف بزنم

فقط برای یک ساعت

اصن حتا نیم ساعت

ولی یکی ب حرفام گوش بده! همین

دلم میخواد احساساتمو بدون هیچ ترسی بریزم بیرون

مث اون روزی ک ‌یهو بی ربط فوران کرد از وجودم

من میخوام همه چیزو فراموش کنم

میخوام زجر نکشم بخاطر رویایی ک نتونستم واقعیش کنم

میخوام بهش فکر نکنم

و البته واقعا فکر نمیکنم!

ولی انگار این حس حسرت تو وجودمه.انگار عضوی از منه

حتا وقتی بهش فکر نمیکنم بخاطرش غمگینم

دلم میخواد ی روز برم اونجا و انقدر گریه کنم تا دلم اروم شه

انقدر با دوست قدیمیم حرف بزنم تا از نفس بیفتم

دلم میخواد هرچی تو این سالا برام اتفاق افتاده و براش نگفتم رو بگم

دلم ی جای دیگه هس

دلم میخواد قبل مرگ حتما رفته باشم سر مزارش

حداقل ی بار دیده باشم اونجا رو

ی روز فرار میکردم و حالا دارم بال بال میزنم ک برم

کی فکرشو میکرد؟

مرز عشق و نفرت کجاس؟؟

مگ میشه انقدر شدید ادم نظرش عوض بشه؟

کی   شدم ک نفهمیدم؟!


امروز بیشتر از قبل فهمیدم که علاقه من به اطفال از همه چیز بیشتره

من اصن دندون شیری میبینم حالم خوب میشه!

چقدر ذوق کردم از دیدن دکتر افشار و چقدر ناراحتم که بیشتر استفاده نکردم ازش

تو اون محیط صمیمی دلم میخواست ساعت ها به دستش خیره بشم و ازش کار یاد بگیرم

اصن انگار اطفال آدمارو مهربون و صبور میکنه

یا شایدم ادم تا مهربون و صبور نباشه نمیره اطفال

وقتی ازم میپرسید چرا میخوای بری اطفال تمام احساسمو سعی میکردم تو جملاتم بریزم و بگم عاشقاته کار کردن برای بچه هارو دوست دارم

کاش اطفال قبول شم اونم تو تهران نه هیچ شهر دیگه ای

خیلییییی سخته میدونم 

خییییییلی باید بخونم ولی ان شالله این علاقم کمکم کنه که ارادمو به کار بگیرم

+ کلینیک ورد آورد یه دنیاس.

وقتی دکتر مهران از اونجا تعریف میکرد هیچوقت فکر نمیکردم از اونجا خوشم بیاد ولی امروز که رفتم فهمیدم قسمت گمشده ای از وجود من انگار اونجاس! انگار بخشی از خودم رو اونجا پیدا کردم

بین بچه هایی ک دلشون پاکه مث آسمون

تو تمام جیغ ها و گریه ها و داد و بیداد هاشون حتی کتک زدناشون فقط زیبایی میدیدم. چه خانواده های صبوری که چنین فرزندانی رو با جون و دل بزرگ میکنن و همهسختی هاشونو به جون میخرن.

آرزوم اینه که یه روز بعنوان متخصص اطفال تو اتاق عمل اونجا کار کنم

تمام در و دیوار اتاق عمل بوی عشق میداد.بوی فداکاری ادمایی که بدون هیچ حقوق و مزایایی فقط برای کمک و شاد کردن دل خانواده این بچه ها داوطلبانه میومدن و ساعت ها کار رایگان میکردن


این ایام حال دلم شده مثل پاییز

چند روز سرد و یخبندون

چند روز گرم و آفتابی

یه روزم برف و بارون!

فقط این که میگن آدم باید جوجه هاشو آخر پاییز بشمره رو نمیدونم چی میشه

+ بویی شبیه کله پاچه فضای خونه رو گرفته! و بقدری زیاد و طولانی مدت بوده که گاهی بوشو حس نمیکنم حتا.ولی این هنوز هم از تنفرم از این بو کم نکرده

+ سالار هر چند ساعت میاد تو ایتا یه سلام میده! این همه روش های مزاحمت.بعضیا چقدر کلاسیک عمل میکنن

+ بی ماه رخ تو شب من هست سیه پوش

اما شب من هم نه سیه پوش تر از من


وقتی رویاهات شیرین تر از بیداری باشه بیدار شدن از خواب برات سخت میشه

هی بیدار میشی میبینی عه این که همون زندگی قبلیته

باز چشاتو میبندی و آرزو میکنی ادامه خوابتو ببینی! حالا هرچی که باشه!

محیطش که جدیده! قوانین دنیای واقعی رم که نداره! هر اتفاق ناممکنی ممکنه و هرشرایط و مکان غیر واقعی و حتی محال هم اتفاق میفته!

چقدر این روزا بیدار شدن از خواب برام سخته. فقط هربار ک بتونم پتو رو میکشم رو سرم و با خودم میگم گور بابای دنیا

اگه قراره فقط تو خواب زندگی جذابی داشته باشم میخوام کل تعطیلات بخوابم!

بنظرم باید خواب های آدما رو هم نوشت تو داستان زندگیشون

حیف اینهمه خواب ک ادم تا بیدار میشه اکثرشو یادش میره

انگار تو خواب ی ادم دیگه ای و انگار به تعداد خواب هات متفاوت زندگی کردی


وقتی حوصله ت خیلی سر میره و خیلی ساعته که تنهایی مثل چند روز گذشته فقط یه پیاده روی تو بارون (البته باچتر چون وقتی برای سرماخوردگی نداری) و قدم زدن تو خیابون ولیعصر و سر زدن به کافه مورد نظر هرچند ببینی بسته باشه و خوردن بستنی قیفی همه چیو میشوره میبره! و حتی میتونی تصمیمات مهمی مثل نرفتن به مهمونی مورد علاقت و تصمیمی به شرح عبارت مرگ یه بار شیون یه بار رو درحق پروپوزالت انجام بدی!

+ واقعا نمیفهمم وقتی بارون میاد و هوا هم خوبه چرا مردم شیر و پیراشکی داغ و ذرت مکزیکی میخورن؟ آخه چجوری دلشون میاد؟ اصن این هوا مگه واسه بستنی قیفی آفریده نشده؟؟

+ وقتی شانسی و بدون فکر یه آهنگ از هیستوری یه کانال دانلود میکنی و بصورت شگفت انگیز ناکی ۲ ساعت تمام بهش گوش میدی! 

+ سهم من چیه از اینهمه خواسته و رویایی که دارم؟ اصن لیاقت داشتن سهمم رو دارم؟ حالا دیگه نمیدونم!

+تنهایی چند جور معنی میشه ولی اون تنهایی که ادم اول حس میکنه با اونی که دوم خیلی فرق داره! خیلی!

ینی وقتی یه رویا تو سر ادم باشه حتما باید برآوردش کنه وگرنه تنهاییش کشندس!


مثل دیوونه ها برای بار صدم توی روز و بار هزارم توی ماه چک میکنم

نه روز ها و نه ساعت ها ک حتی ثانیه ها هم دیر میگذرن!

کی میشه که جواب منو بدی؟

+ ترس وجودمو گرفته.

کاش تمام سال محرم بود.

یا امام رضا 

قربونت برم که همیشه آخر کار دستم پیش خودت درازه

دوماه جدت دستمو گرفت

هی زمین خوردم هی بلندم کرد

هی خسته شدم هی امید داد

یا امام رضا

تو که همیشه با من مهربون بودی

آبرومو جلوی امام حسین بخر

کمکم کن تا محرم صفر بعدی بهتر باشم

کمکم کن درجا نزنم

کمکم کن یه ذره آبرویی که از امام حسین گرفتمو به باد ندم

یا امام رضا

دیگه همه ی شبهای جمعه زندگیم دلم تنگه برای گوشه ی صحنت

که زل بزنم به گنبدت

که یهو یه هیئت از قم بیاد و ساعت ۳ نصف شب واسه امام حسین روضه بخونه

بشینن وسط صحن رو زمین جلوی سقاخونه

منم اروم و یواشکی برم رو فرش کنارشون بشینم

یا امام رضا

کمک کن همه سال به یاد حسین باشم

یا امام رضا

دلمو دوباره صاف کن

این پای لامصبمو که میلغزه ثابت قدم کن

یا امام رضا

هیچ امیدی به خودم ندارم

همه امیدم به همون یه ذره آبروییه که امام حسین تو این دوماه بهم داده

مگر نه رویی نداشتم و ندارم که با خدا حرف بزنم

یا امام رضا هنوز صفر تموم نشده دوباره خودمو نابود کردم

یا امام رضا خودت نگهم دار

من دیگه تحمل اون جهنمو ندارم

یا امام رضا خودت هوامو داشته باش


تا خود صبح خوابم نبرد. فقط یک ساعت و نیم خوابیدم که اونم تایم کلاسم بود که نرفتم بدلیل بیخوابی.

تا خود صبح با خودم کلنجار رفتم که از تقلبا استفاده بکنم یا نه

هی گفتم کار اشتباهیه تو تصمیمای خوبی گرفته بودی واسه خودت.تو قرار بود کار درست رو انجام بدی به هر قیمتی

باز میگفتم وقتی بیفتم چی؟ اون موقع چی تسکینم میده ک بخاطر ی درس ی ترم اضافه بمونی

اخر تصمیم گرفتم تاجایی که میتونم خودم بنویسم و اگه دیدم میفتم تقلب کنم

و اما امتحان. 

کلا دوتا سوال بود که یکیش تو مقدمه یه فصل بود و از جایی که عموما مقدمه ها مهم نیستن تو مرور نخوندمش و کلا فراموش کرده بودم و از خودم جواب سنتز کردم

سوال دوم هم تفسیر رادیو گرافی عکس یه بیمار بود ک واقعا نمیدونستم چی میخواد ازم و چیا رو باید بنویسم یا توجه به اینکه گفت انشا ننویسی برام

خلاصه که انتظار هر سوالی داشتم بجز این مدلی

+ الان ممکنه بیفتم واقعا ولی خوشحالم که از تقلبام استفاده نکردم. خدایا شکرت که کمکم کردی منو نجات دادی ازین دوراهی

همین دیشب بود که توی سریال دلدادگان به این نتیجه رسیدم که همیشه کار درست رو باید انجام بدی حتا اگ مطمئنی ب ضررته ( امیر اگ ماجرای قتل رو میگفت به پلیس هیچکدوم اینا اتفاق نمیفتاد) و امروز خودم درگیر این موضوع شدم و فهمیدم چقدر سخته


من دیشب یه دعای دیگه کرده بودم انگار خط رو خط شد

امروز ی مریض اومد ک ۹ تا دندون دو کوادرانتشو کشیدم:/

ولی به اندازه کشیدن یه عقل درست حسابی لذت نداش.‌

بجز قسمت بخیه که کانتینیوز زدم واسه اولین بار و خیلی ذوق کردم**)

(بماند ک هرچی فکر میکردم یادم نمیومد گره اخرو چطور باید بزنم و به همه هم گروهی هام متوسل شدم تا اخرش باهم فکری یادش اومد یکیشون ) :))))))


تو یه روز سه تا مریض ببینی تو بخش سه تاش ی دندون ی جور ی شکل

بیماری ک برا جراحیت تعیین میکنن هم همین دندونه

ارائه بخشت هم موضوعش میشه همین

اصن علاقه مند شدم بهش :دی

کاش فردام چن تا بیاد

+ وقتی بیمارم هم سنم بود و عقلشو میکشیدم و چشماشو محکم بسته بود هی میگفتم خدایا شکرت ک سمت راستم میسینگ دارم سمت چپمم تو اکلوژنه. حس کردم چقدر خوشبختم ک جاش نیستم

+ چ روتیشن بندی قشنگی! جراحی ترمیمی اطفال

چقدر این سه تا رو دوس دارم!

تازه بعدش پروتز با تنها استاد پروتزی ک عاشقشمممم

البته درمان جامع اخرو باید فاکتور بگیرم بجز جنبه گردش و مدرسه رفتنش

انگاری خدا و آموزش خواستن حالی بدن بهم این ترمای اخر

+ من همون دختری ام که پرونده همه مریضارو گم کرد!

اونم اندو اخر

خدایا شکرت ک جواسش نبود پرونده ها الکی ان

شکرت ک اندو هام چشمشو گرفت

کابوس لذت بخش اندو تموم شد:))))))))))))))

دلم برای تک تک لحظات دانشکده تنگ میشه

مریضای بدقلق و خوش قلق

منشی های بپیچون و گیر

استادای بداخلاق

حتی هم کلاسی های خود خواه

کاش همیشه جو دانشجویی بود


مثل اکثر مواقع خوابم میاد بشدت

سردرد

چشم درد

خستگی

ولی خوابم نمیبره ک نمیبره ک نمیبره!

+ پریشونم

+ از بچگی همیشه ساده بودم. راحت گول میخوردم.باور میکردم اعتماد میکردم

الانم همش خوشبینم. اکثر توهینا رو نمیفهمم. تیکه هارو ب فال نیک میگیرم

گاهی فکر میکنم احمق تر از خودم وجود نداره

همیشه یکی بهم میگه هوی فلانی! فلان کس با اون حرف و کارش فلان منظورو داشتا!!!

میگم ن! اینطوری نبود! بعد میبینم نظر همه اینه تازه شک میکنم

بعد مدتها فکر کردن میفهمم راست میگن

مثلا الان ی هفته س فهمیدم یکی خر فرضم کرده باز و من نفهمیدم

فهمیدم ازم سو استفاده شده و نفهمیدم

حالا هی شبیه سازی میکنم

هی تکرار میکنم ک درد بکشم

هی گاه و بی گاه یادش میفتم و خواب و بیداریمو بهم میریزه

شاید شاید شاید یکم یاد بگیرم

میخوام درد بکشم ک سادگی نکنم

گرچه فکر نمیکنم افاقه کنه!

من همون ساده ای بودم هستم

+ حداقل میدونم مریض نیستم سالمم


باید نفس بکشم    توی هوای خودم

باید ک سر بذارم     رو شونه های خودم

باید که گریه کنم   واسه عزای خودم

شبونه گل ببرم         خودم برای خودم

.

.

.

هنوووووز رویای تو دنبال منه

هنوووووز  زخمای تو رو بال منه

هنووووز از خواب خوشت میپرم هرشب.

.

.

.

انگاااار تو قلبم غم دلخواه تو مونده

هنوز قلب من همراه تو مونده

هنوز پشت سرم آه تو مونده.

.

.

.

نشد نشد ک بیام.

+ محض رضای خدا وقتی ی کار درست تو زندگیت انجام دادی خرابش نکن

احمق جان

آرامش چیزی نیس ک بشه راحت بدستش اورد

وقتی واسه آرامشت ب قیمت عمرت هزینه میدی

وقتی برای آرامش قلبتو آگاهانه زیرپا میذاری

با چنگ و دندون مراقبش باش!

سر ب هوایی نکن

آفرین!

+چقد ادما عوض میشن

من حتا بسختی یادم میاد تصور دو سال پیشم چی بوده!

روزگار عجیبیه


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اموزش ابتدایی برنامه نویسی c# سیناپس Mon coin de solitude کافه نون بلیط ارزان چارتری | تور لحظه آخری | پرواز ایران فروشگاه باطری و یو پی اس ملکی بابل محقق و پژوهشگر طب اسماء الله والتون تیم